من.ساده

دفتر خط خطیهای یک منِ ساده

بعد از تو جوری زندگی خواهم کرد
که ماه بعد از سپیده
و مترسک در پاییز...
و جوری خواهم مُرد
که پیله بعد از پروانه
و آدم برفی در فردا...
بعد از تو تمام شب های من آفتابگردانی میشود...

من.ساده

برای اطلاع از مطالب جدید، ایمیلتان را وارد نمایید:

(لطفا بعد از ثبت ایمیل، وارد ایمیل خود شده و فعالسازی را انجام دهید)

  • ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۲۷ شور
  • ۱۷ مهر ۰۲، ۲۳:۵۲ - خون بهای عشق :)

۰۱:۳۰۲۰
بهمن

فیل هم که باشی

خستگی چشمانت را نه خرطومت میپوشاند و نه گوشهایت...

حالا به هیبتت هم نمی آید، خب نیاید!

وقتی اخبار شبانگاهی اعلام میکند کوهی خسته از دلتنگی، شبی با پای خود به روستای چوپانی رفت که چندروزیست نیامده  تا لالایی فلوت برای قیلوله کوهستان بخواند، من چه چیز را پنهان کنم؟

حالا بگذریم که نام این حجم دلتنگی را رانش زمین گذاشته اند تا عشق همچنان فرهادی بماند و تنها کام خسروها شیرین شود...

من.ساده 20 بهمن 92

۰۱:۲۹۲۵
دی

باشد... با دلم بازی کن!

اما شوخی نکن..!

تنهاییش جان می دهد برای بازی!

اما دستش که بیاندازی..،

اینقدرها دست و پا ندارد که خود را نگه دارد... 

زمین می خورد... 

می شکند...!

من.ساده 25 دی 92

۰۱:۲۹۲۳
دی

تلاش میکردم بیهوده نباشد این خیال،

اما چه میشد کرد وقتی مثل مردگان دیگر دستم از دنیایت کوتاه شده بود...!

هرچند سرد و یخ زده، حدیث نیاز دلم را بزبانم رساندم،

و به باد سپردم

پیغام دوستت دارم را!

ناگهان

ابر ماه را درآغوش کشید!!

آسمان روگرفت و قرمزشد!!

وسعت دل کوچک گنجشک را هوای ماده اش پرکرد و گنجشک به خانه برگشت!!

چترها برسرمعشوقکان خیابان بازشد!!

باران بارید..

بوی کاهگل بلند شد و کوچه ها هم عاشق شدند!!

اما تو...

..

بیچاره من،

به باد اعتماد کرده بودم..!

من.ساده 23 دی 92

۰۱:۲۰۰۹
دی

این چینین نگاهم نکن!

حالم این خنده های تاریخ گذشته لبهایم نیست که می بینی..!

حکایت خنده هایم، حکایت دختر نافرمانی بود که خسته از بی توجهی پدر، گریزان از حجابی اجباری! طغیان کرد....

کنترلش از دستم در رفت و بیرونش کردم از دلم

و اکنون این شد که میبینی؛

خنده هایم تن فروشی می کنند..!!

و تو معصومیت از دست رفته او را می بینی و سر تکان می دهی، فساد اخلاقی چارراه تنهایی ام را...

نیشخند بارم نکن!

یادت باشد از غم اجباری دلم فراری شد، خنده های دوست داشتنی ام..

حالا من مانده ام و غمت...

من.ساده 9 دی 92

۱۶:۵۳۰۵
دی

صبرم تمام شد، تمام تر از پاییز...
اما باز هم دارد روزهای عمرم کوتاه تر میشود و شبهای سختم بلندتر..!
شنیده ام بهاری شده ای، باشد... نوروزت پیروز!
فقط بخاریهای این خانه متروکه ات را خاموش نکن، من زمین گیر زمستان شده ام انگار.. بگذار دلم گرم باشد اقلا!

۱۶:۱۶۲۹
آذر
چه عجیب درخاطرم میمانی، اگرچه جا نمیشوی و میدانم که میدانی عذرم موجه است در این تنگی.
چه عجیب مطلوبی مینمایی که راهِ دور شدنم از تو برایم زود بن بست میشود اما راه نزدیک شدنم دراز و بی منتهاست.
وای بر من!
یعنی چقدر دور شده ام که صدایم هنوز به تو نرسیده از دیشب!
دیشب زیر اشکهایم دراز کشیده بودم و خسته از بیداری، که پرسیدم
۱۶:۱۸۲۵
آذر

کفشها...
راضی شوید از من
من برای جاده عشقش محیا نیستم
سر...
به حکم احتیاط واجبی هر روز زنجیرم میکند
کفشها، راضی شوید از من
پا نیستم...

۰۱:۲۱۲۱
آذر

دارم صبر روی صبر میگذارم..

صبری که پیش این دلتنگی ویرانگر، عروس دریاییست پیش خروش آبِ مست از شراب نور ماه..

خوب فهمیدی؟

همانقدر که او میتواند در آن موج های مدّ شبانه نشکند، صبر من هم بر این هجوم سرد فائق آمده.

و تو چون خورشید، حواست آن ورِ دنیاست.. نیستی که ببینی چگونه دور از تو، ماه و دریا جوانی ام را یک شبه دزدیدند...

من.ساده 21 آذر 92