من.ساده

دفتر خط خطیهای یک منِ ساده

بعد از تو جوری زندگی خواهم کرد
که ماه بعد از سپیده
و مترسک در پاییز...
و جوری خواهم مُرد
که پیله بعد از پروانه
و آدم برفی در فردا...
بعد از تو تمام شب های من آفتابگردانی میشود...

من.ساده

برای اطلاع از مطالب جدید، ایمیلتان را وارد نمایید:

(لطفا بعد از ثبت ایمیل، وارد ایمیل خود شده و فعالسازی را انجام دهید)

  • ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۲۷ شور
  • ۱۷ مهر ۰۲، ۲۳:۵۲ - خون بهای عشق :)

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خسته» ثبت شده است

۰۰:۳۸۰۹
فروردين

از ما کاری بر نمی آید اما

یک روز تو

خستگی این انتظار طولانی را

در خواهی کرد

۰۱:۳۱۳۰
تیر

گاهی برای مسیری اینقدر سختی کشیده ای که فقط شنیدن یک خسته نباشید گرم می تواند آرامت کند. خوابت نمی برد تا این جمله را نشنوی. نه از هرکسی، از یک نفر که می فهمد. و چقدر می چسبد اگر آن یک نفر بلد راه باشد. 

چیز پیچیده ای نمی‌خواهم بگویم، بلدترین این راه را پیدا کرده ام، یا حداقل یکی از بلدترین ها را! نه از سر لجاجت می گویم نه از سر بی حوصلگی.

جاهایی را دویده ام که هر کسی بلد نبود، جاهایی را شب و روز، تنها تنها دویده ام. جاهایی که خیلی ها با چند قدم رسیدند را من ماجراجو از میان مازها رفته ام. این خستگی و نرسیدن من انتخاب خودم بود. پس گوینده ی این جمله آرامش بخشِ خستگی در کن را هم خودم انتخاب می کنم. بلد تر از ملک الموت بر این راه زندگی؟ 

از بی کسی نمی گویم، دیده ام آدمهایی را که چون کسی را ندارند و خواب لازمند منتظرش شده اند.

ملک الموت جان! بلدِ جان! من انتخاب کرده ام و منتظرت شده ام. 

انتظار جالبیست

می آیی و می گویی خسته نباشید، و من اینقدر منتظرت بوده ام که خشم و عقوبت و عذاب و آتش و هزار زهرمار کننده دیگر این خواب را در چشمانت نمی بینم

می آیی و می گویی و من فقط می خوابم.. 

۱۷:۰۹۲۱
فروردين

مادر

خیلی خسته شده بود
خوابیده
نشسته ای بالای سرش
میخواهی نیم ساعت دیگر هم تماشایش کنی
از پشت پلکهایش تمام خوابش را ببینی
خودت را ببینی!
وسط نگرانیهای پشت پلکهایی که حالا دیگر چین و چروک دارد..
بعد خم شوی و پایش را ببوسی
دستت را به پایش بکشی، بعد به صورتت،
جنسش را بفهمی
و با من هم عقیده شوی که:
خدا مادر را آفرید
تا درباریانش فرشته بودن را بیاموزند!