۰۱:۲۰۰۹
دی
این چینین نگاهم نکن!
حالم این خنده های تاریخ گذشته لبهایم نیست که می بینی..!
حکایت خنده هایم، حکایت دختر نافرمانی بود که خسته از بی توجهی پدر، گریزان از حجابی اجباری! طغیان کرد....
کنترلش از دستم در رفت و بیرونش کردم از دلم
و اکنون این شد که میبینی؛
خنده هایم تن فروشی می کنند..!!
و تو معصومیت از دست رفته او را می بینی و سر تکان می دهی، فساد اخلاقی چارراه تنهایی ام را...
نیشخند بارم نکن!
یادت باشد از غم اجباری دلم فراری شد، خنده های دوست داشتنی ام..
حالا من مانده ام و غمت...
من.ساده 9 دی 92