من.ساده

دفتر خط خطیهای یک منِ ساده

بعد از تو جوری زندگی خواهم کرد
که ماه بعد از سپیده
و مترسک در پاییز...
و جوری خواهم مُرد
که پیله بعد از پروانه
و آدم برفی در فردا...
بعد از تو تمام شب های من آفتابگردانی میشود...

من.ساده

برای اطلاع از مطالب جدید، ایمیلتان را وارد نمایید:

(لطفا بعد از ثبت ایمیل، وارد ایمیل خود شده و فعالسازی را انجام دهید)

  • ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۲۷ شور
  • ۱۷ مهر ۰۲، ۲۳:۵۲ - خون بهای عشق :)

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سر» ثبت شده است

۰۰:۳۳۰۸
ارديبهشت

تقدیر نگذاشت چشمانت بیش از این روزی ام باشد

من از ابتدا هم پذیرفته بودم سهم دنیای من نیستی

اکنون روزگار دستانت را از من گرفته

اما تا دلت بخواهد هوایم از عطر تو سرشار است

از آن نیمه شب که شیشه عطر تو شکست

با هر سرد و گرمی در روزگارم انگار باد می شود

عطر تو می وزد

بوی سیب

بوی فرودگاه بغداد

بوی رقص در خون

بوی تشنه ی زار

بیخیال #دیپلماسی ای که پاره پاره شدنت در #میدان را نمی فهمد

بیخیال بچه (ننه) ی انقلابی که سکه های فدا نشدن دیپلماسی اش را هم گرفته است!

من با هر سرد و گرمی که عطر تو را بیاورد خوشم

بگذار سرد و گرم کنند

عطر تو بیشتر می پیچد

بگذار فتنه کنند

خون یاران حسین (ع) زنده تر می شود..

إنّ لِقَتلِ الحُسینِ حَرارَةً فی‌ قُلوبِ المُؤمِنینَ لاتَبرُدُ اَبَداً

۱۹:۳۹۲۴
خرداد

قرآن نه آنچه که تفسیر این و آن
قرآن صراحی یک غصه سترگ
قرآن دوای زخم
نه!
یک چاک روی سر
قرآن درون
و برای شبی بزرگ
قرآن، ضماد
گرفتن بروی سر
اصلا نزول کرد که باشد دوای زخم
زخمی که درد می کند از تیغ ملجمان
زخمی که فرق آدم آدم کشیده است
از آدمی که غرقه آدم نبودن است
۲۳:۳۶۱۵
آبان

باز هم بغض، پدر،

توی گلویم مانده

دیروقت است، پدر،

شانه مویم مانده

میشود خیره نمانی و نگاهم نکنی؟

خاک و خاکستر و خون بر سر و رویم مانده

راستش خاک بهانست پدر،

میدانی...

رد سیلی ست که از دست عدویم مانده...

پس چرا ساکتی آخر؟

پدر جان خوابی؟

پس چرا چشم تو باز است و به سویم مانده؟

چشم، بابا... بخوابیم...

...

فقط یک جمله...

آخرین قطره آهی ست که در کنج سبویم مانده:

عطر یاس عمو عباس میاید انگار...

آه...

ای وای... پدر...

دست عمویم مانده..

۲۲:۳۸۱۰
ارديبهشت

گفت طیب الله جوون!
پایان خوبی داری،
یعنی... امشب خوبی داری
جوون گفت میدونم..
خندید و گفت تبارک الله، دیگه چی میدونی؟ اینم میدونی که با سر میری بهشت ؟
جوون گفت دستهام چی؟
گفت ماشالله! ... نه دیگه..
بغض ش رو که فهمید گفت جوون... من نیومدم روضه عاشورا بخونم،
مژده که بغض نداره!
جوون همینجور که داشت قمقمه شو خالی میکرد گفت نه.. میدونی آقا... 
همیشه دوست داشتم یه سید پشت اسمم باشه تو شناسنامم
ولی نبود تَه شجره نامم..
آخ که اگه تهش میرسید به صاحب سربندم...
...
پلاک شو بوسید گذاشت کنار
گفت این اسم بی سید رو هم گم کنم بهتره
از طرف بیسیم چی صدای فرمانده اومد..
یازهرا
یازهرا
یازهرا
جوون اشک شو پاک کرد و پاشد رفت
گمنام ...
...

ملک زیر لبش گفت:
آجرک الله آقا سید..!