برای اطلاع از مطالب جدید، ایمیلتان را وارد نمایید:
(لطفا بعد از ثبت ایمیل، وارد ایمیل خود شده و فعالسازی را انجام دهید)
باور کنم؟
که این تویی؟
که این کبوتر راه بازگشت را بلد بود و بر نمی گشت؟
کم کم باور کرده بودم که از تو برای من نامی مانده؛
و در جایی، برای زنی، مادری، آرزومندی،
یا برای شهری... شهید گمنامی!
باور نمی کنم..
که این منم، این چنین آرام؟
منتظری که ساعتی از نبودنت را تاب نمی آورد.
زبانم گلایه دارد اما تو باز آرام چشم هایم را گوش کن
رواق منظر چشم من آشیانه توست،
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
قلب؛ پدر خانه است.
خانه ای را عاشقانه نان می دهد، ستون خانه شکستنش در و دیوار و سقف خانه را می شکند،
ستون خانه شکستنش صدا دارد.
اما فکر کنم برادر بزرگ، در گلوی آدم است. همان که با شکستن پدر میخواهد صدای شکستن خانه در نیاید.
بغضی که دارد خفه ات می کند، غیرت خانه توست. محکم دست به سینه ات گذاشته و میگوید نشکنی! صدای شکستن خانه را همسایه نفهمد!
برادری بزرگ دست به سینه ام گذاشته و برای حفظ آبرویش دارد خفه ام می کند..