من.ساده

دفتر خط خطیهای یک منِ ساده

بعد از تو جوری زندگی خواهم کرد
که ماه بعد از سپیده
و مترسک در پاییز...
و جوری خواهم مُرد
که پیله بعد از پروانه
و آدم برفی در فردا...
بعد از تو تمام شب های من آفتابگردانی میشود...

من.ساده

برای اطلاع از مطالب جدید، ایمیلتان را وارد نمایید:

(لطفا بعد از ثبت ایمیل، وارد ایمیل خود شده و فعالسازی را انجام دهید)

  • ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۲۷ شور
  • ۱۷ مهر ۰۲، ۲۳:۵۲ - خون بهای عشق :)

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

۲۰:۴۸۲۳
شهریور

بخت که با من نبود،

گفتم کاش با تو هم نباشد.

چون نمیدانستم چگونه شرح دهم،

بی تو بودن را،

برای روزگاری که با توست.

۲۳:۱۷۱۷
مرداد

من از تو بی خبرم؛

این همه انتظار آورده من است برای تو

یا تو برای من؟

تو از من بی خبری؛

این همه پیر شدن را من بیشتر رفته ام

یا تو...

ما از انتظار بی خبریم؛

انتظار فعل است یا زمان؟

با ما می گذرد

با ما می ماند

هرچند برای کسی مهم نیست..

اما با ما خواهد مرد؟

۱۸:۵۰۰۷
تیر

باور کنم؟

که این تویی؟

که این کبوتر راه بازگشت را بلد بود و بر نمی گشت؟

کم کم باور کرده بودم که از تو برای من نامی مانده؛

و در جایی، برای زنی، مادری، آرزومندی،

یا برای شهری... شهید گمنامی!

باور نمی کنم..

تو باور می کنی؟

که این منم، این چنین آرام؟

منتظری که ساعتی از نبودنت را تاب نمی آورد.

زبانم گلایه دارد اما تو باز آرام چشم هایم را گوش کن

رواق منظر چشم من آشیانه توست،

کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

۰۹:۲۰۰۳
تیر

چه رنج آشنایی، 

من، تو، کویر.. 

و آن گاه که احساس به تکاپو افتاد،

و دلها در هم آمیخت،

و از عشق زنده به گور سوال می شود به کدامین گناه کشته شدی؟!

۰۹:۱۲۲۱
تیر

تو را از غم من سهم است

و مرا سهم از تو؛

غم


 پ.ن : شاعر (هرچند نـ)میگوید: هر دو غمگینیم، اما این کجا و آن کجا
۰۰:۲۵۱۰
تیر

قلب؛ پدر خانه است.

خانه ای را عاشقانه نان می دهد، ستون خانه شکستنش در و دیوار و سقف خانه را می شکند، 

ستون خانه شکستنش صدا دارد.

اما فکر کنم برادر بزرگ، در گلوی آدم است. همان که با شکستن پدر میخواهد صدای شکستن خانه در نیاید. 

بغضی که دارد خفه ات می کند، غیرت خانه توست. محکم دست به سینه ات گذاشته و میگوید نشکنی! صدای شکستن خانه را همسایه نفهمد!

برادری بزرگ دست به سینه ام گذاشته و برای حفظ آبرویش دارد خفه ام می کند..

۰۰:۳۶۱۸
خرداد

در بیخبریها نه فقط نای

نه تنها چشمم

از بس که اشک،

گونه من درد میکند..

۲۳:۳۲۲۲
بهمن

این زمین خورده محصول تقلای مشترک ماست

وقتی من کَلِ دنیایی را می خواباندم

تو تب عشقی را

و نه من موفق شدم نه تو...