برای اطلاع از مطالب جدید، ایمیلتان را وارد نمایید:
(لطفا بعد از ثبت ایمیل، وارد ایمیل خود شده و فعالسازی را انجام دهید)
سفر که میروی به قرآن در سینی نیازی نیست، و نه به کاسه آب پر از گلبرگ،
کاسه چشمان من کافیست، جاده ها را خیس میکنم پشت قدمهایت تا رفتنت شگون داشته باشد و زود برگردی
چار قل از لبم نمیرود، سلا مت باشی و شاد آن روز که می آیی
آن روز که دیر مباد!
من همه ابرها را به آیت الکرسی میسایم تا قرآن باشند بر سرت
چه پیامک قشنگی است: دل من پشت سرت کاسه آبی شد و ریخت، کی شود پیش قدمهای تو اسفند شوم...
سفرت بخیر...
من.ساده 3 مرداد 92
ساعت کوکی کوچک خیلی چشم انتظار رمضان بود تا چشمانت را به سحر باز کند
بچه تر از آن بود که احساس بزرگی مثل انتظار چشمانت در قلبش جای بگیرد...
راه رفتن را هم تازه آموخته بود طفلک
پاهای کوچکش را کرده بود در کفشهای پاشنه دار، قدم میزد
تق تق تق
(نگاهم کن دیگر)
...
با توام! کوکم نمیکنی؟
نگفتی این صدا با تیک تیک فرق دارد؟
اما
خوابیدی، بی آنکه منتظر زنگش باشی
او هم خوابید، پاهایش دیگر جان نداشت، دلش را نمیدانم اما
شاید هم خودش را به خواب زد تا حالا تو سحر بیدارش کنی
دارد انتظار را یاد میگیرد از بی محلی تو
من.ساده 27 تیر 92