من.ساده

دفتر خط خطیهای یک منِ ساده

بعد از تو جوری زندگی خواهم کرد
که ماه بعد از سپیده
و مترسک در پاییز...
و جوری خواهم مُرد
که پیله بعد از پروانه
و آدم برفی در فردا...
بعد از تو تمام شب های من آفتابگردانی میشود...

من.ساده

برای اطلاع از مطالب جدید، ایمیلتان را وارد نمایید:

(لطفا بعد از ثبت ایمیل، وارد ایمیل خود شده و فعالسازی را انجام دهید)

  • ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۲۷ شور
  • ۱۷ مهر ۰۲، ۲۳:۵۲ - خون بهای عشق :)

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خواب» ثبت شده است

۰۰:۰۴۲۱
آذر

روزی همه چیز سرجایش خواهد بود؛
آرامش در خواب کودک غزه،
و پریشانی در روح حاکمان عرب.
صاحبان زر و زور و تزویر؛
مفت خوران رو سیاهِ نفتِ سفید؛
تا حساب دنیا وارونه است، به خواب سنگینتان ادامه بدهید،
که فصل بیداری نزدیک است..

۰۱:۳۱۳۰
تیر

گاهی برای مسیری اینقدر سختی کشیده ای که فقط شنیدن یک خسته نباشید گرم می تواند آرامت کند. خوابت نمی برد تا این جمله را نشنوی. نه از هرکسی، از یک نفر که می فهمد. و چقدر می چسبد اگر آن یک نفر بلد راه باشد. 

چیز پیچیده ای نمی‌خواهم بگویم، بلدترین این راه را پیدا کرده ام، یا حداقل یکی از بلدترین ها را! نه از سر لجاجت می گویم نه از سر بی حوصلگی.

جاهایی را دویده ام که هر کسی بلد نبود، جاهایی را شب و روز، تنها تنها دویده ام. جاهایی که خیلی ها با چند قدم رسیدند را من ماجراجو از میان مازها رفته ام. این خستگی و نرسیدن من انتخاب خودم بود. پس گوینده ی این جمله آرامش بخشِ خستگی در کن را هم خودم انتخاب می کنم. بلد تر از ملک الموت بر این راه زندگی؟ 

از بی کسی نمی گویم، دیده ام آدمهایی را که چون کسی را ندارند و خواب لازمند منتظرش شده اند.

ملک الموت جان! بلدِ جان! من انتخاب کرده ام و منتظرت شده ام. 

انتظار جالبیست

می آیی و می گویی خسته نباشید، و من اینقدر منتظرت بوده ام که خشم و عقوبت و عذاب و آتش و هزار زهرمار کننده دیگر این خواب را در چشمانت نمی بینم

می آیی و می گویی و من فقط می خوابم.. 

۱۴:۴۸۲۸
ارديبهشت

و تو آن ماجرایی،
که برای تماشای آمدنش می خوابم
و وقتی بیاید،
از ترس خواب بودنش بیدار می مانم

آن ماجرایی،
که دیر می کند؛
و دیرش نمی شود..

۱۶:۰۶۱۵
مرداد
دو حالت دارد؛
اگر دومی شد
این صبر را هم با خودم به گور می برم
تا آنجا بتوانم آرزوی بودنت را نکنم..!
و چه خوب که تاریک است،
احتمالا نفهمم صبح شده آنجا
و هر بار شاکی نشوم که باز به خوابم نیامدی..
۱۷:۰۹۲۱
فروردين

مادر

خیلی خسته شده بود
خوابیده
نشسته ای بالای سرش
میخواهی نیم ساعت دیگر هم تماشایش کنی
از پشت پلکهایش تمام خوابش را ببینی
خودت را ببینی!
وسط نگرانیهای پشت پلکهایی که حالا دیگر چین و چروک دارد..
بعد خم شوی و پایش را ببوسی
دستت را به پایش بکشی، بعد به صورتت،
جنسش را بفهمی
و با من هم عقیده شوی که:
خدا مادر را آفرید
تا درباریانش فرشته بودن را بیاموزند!

۱۵:۰۳۳۰
تیر
امروز پدری سحری ترکش خورد!
یتیمی افطاری خون دل...
مادری روزه اش را موشک شکست،
و من زولبیا نخوردم تا سیری کاذبش مزاحم بیشتر خوردنم نشود!
گاهی خواب روزه دار عبادت نیست،
جنایت است!!


۲۰:۲۵۲۰
خرداد

میخواستم تا یادم نرفته تعبیرت کنم

اما ابن سیرین توی حرف "خ" تو را نداشت!

یعنی میخواهد بگوید دروغ میگویم که خوابت را دیده ام؟؟

دارد یادم میرود... 

دیشب..

دزدکی..

از پشت پنجره خانه ات..

گفتی بس نیست نگاه دزدکی؟ نمیخواهی خودت صاحب خانه شوی؟

آهان! گفتی: عبدی أطعنی أجعلک مثلی، أنا حیّ لا اموت اجعلک حیّا لا تموت، أنا غنیّ لا أفتقر أجعلک غنیّا لا تفتقر، أنا مهما أشاء یکون أجعلک مهما تشاء یکون

۰۱:۲۵۱۴
مهر

دیدی سهممان یکی شد:

سکوت پرحرف تو و حرفهای ساکت من..

کاش بجای خوابهای آشفته، آشفتگیهایم خواب بود...

من.ساده 14 مهر 92