من.ساده

دفتر خط خطیهای یک منِ ساده

بعد از تو جوری زندگی خواهم کرد
که ماه بعد از سپیده
و مترسک در پاییز...
و جوری خواهم مُرد
که پیله بعد از پروانه
و آدم برفی در فردا...
بعد از تو تمام شب های من آفتابگردانی میشود...

من.ساده

برای اطلاع از مطالب جدید، ایمیلتان را وارد نمایید:

(لطفا بعد از ثبت ایمیل، وارد ایمیل خود شده و فعالسازی را انجام دهید)

  • ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۲۷ شور
  • ۱۷ مهر ۰۲، ۲۳:۵۲ - خون بهای عشق :)

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدا» ثبت شده است

۱۰:۳۴۱۰
مرداد

خدا با بنده هایش یک فرقی دارد که برای درد دل جذابترش می کند

وقتی دردی داری و نزدیکانت می فهمند اصرار پشت اصرار می آورند که جان من بگو چته؟! چرا اخمات تو همه؟! چرا زانوی غم بغل گرفتی؟!

اما وقتی گفتی و فهمیدند معمولا ماجرا تمام می شود. انگار که موضوع غصه تو این بوده که دردت را نمی دانستند و حالا با دانستنش همه چیز حل شده است. انگار که یک آخیش هم به آنها بدهکار شده ای بعد از شنیدن رازت. حتی بعد از آن کمتر با تو حرف می زنند، نکند که توقع بیجایی داشته باشی!

انگار نه انگار که بجز چندجمله حرف یا راز هیچ چیزی در دنیای فیزیکی جابجا نشده. هیچ سمتی از نخ تکان نخورده که گره باز شود.

خدا ولی فرق می کند، نه قبلش اصرار می کند که لعنتی تو فقط بگو چه مرگته، نه بعدش تو را با راز لو رفته ات به حال خودت رها می کند. یعنی حتی اگر مشکلت حل نشود باز می گویی حکمت خداست دیگر. می گویی بخاطر خودم گره را باز نکرد نه بخاطر خودش. دلت نمی‌سوزد از اینکه طرف ادای دلسوزی را درآورد! 

فرقش همین است، خدا ادای خدایی در نمی آورد.

۱۳:۲۵۰۳
ارديبهشت
در هر سفر چیزی گم کرده ام
در چشمان تو، چشمانم را
در حسرتت، خیالم را
در تنهایی، گوش هایم را
و حالا در نمی دانم کجا؛
دست و پایم را
بی این همه چگونه سفر کنم؟
ترسم به محراب بروم
نکند خدایم را...
۱۹:۴۳۰۵
اسفند

شاید که نه

حتما هم اما نه!

جایی در آن میان هست؟

به اندازه قبری

یا کسی 

که فاتحه ای بخواند؟

به گمانم من آنجا مُرده ام..

۲۰:۲۵۲۰
خرداد

میخواستم تا یادم نرفته تعبیرت کنم

اما ابن سیرین توی حرف "خ" تو را نداشت!

یعنی میخواهد بگوید دروغ میگویم که خوابت را دیده ام؟؟

دارد یادم میرود... 

دیشب..

دزدکی..

از پشت پنجره خانه ات..

گفتی بس نیست نگاه دزدکی؟ نمیخواهی خودت صاحب خانه شوی؟

آهان! گفتی: عبدی أطعنی أجعلک مثلی، أنا حیّ لا اموت اجعلک حیّا لا تموت، أنا غنیّ لا أفتقر أجعلک غنیّا لا تفتقر، أنا مهما أشاء یکون أجعلک مهما تشاء یکون

۱۶:۱۶۲۹
آذر
چه عجیب درخاطرم میمانی، اگرچه جا نمیشوی و میدانم که میدانی عذرم موجه است در این تنگی.
چه عجیب مطلوبی مینمایی که راهِ دور شدنم از تو برایم زود بن بست میشود اما راه نزدیک شدنم دراز و بی منتهاست.
وای بر من!
یعنی چقدر دور شده ام که صدایم هنوز به تو نرسیده از دیشب!
دیشب زیر اشکهایم دراز کشیده بودم و خسته از بیداری، که پرسیدم