من.ساده

دفتر خط خطیهای یک منِ ساده

بعد از تو جوری زندگی خواهم کرد
که ماه بعد از سپیده
و مترسک در پاییز...
و جوری خواهم مُرد
که پیله بعد از پروانه
و آدم برفی در فردا...
بعد از تو تمام شب های من آفتابگردانی میشود...

من.ساده

برای اطلاع از مطالب جدید، ایمیلتان را وارد نمایید:

(لطفا بعد از ثبت ایمیل، وارد ایمیل خود شده و فعالسازی را انجام دهید)

  • ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۲۷ شور
  • ۱۷ مهر ۰۲، ۲۳:۵۲ - خون بهای عشق :)

۸۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «من.ساده» ثبت شده است

۲۰:۴۸۲۳
شهریور

بخت که با من نبود،

گفتم کاش با تو هم نباشد.

چون نمیدانستم چگونه شرح دهم،

بی تو بودن را،

برای روزگاری که با توست.

۰۰:۲۶۲۵
تیر

اینکه اعمالت را نشانت می دهند درد دارد؛

اما دردناکتر آنجاست که می بینی داشت می دید..

۰۰:۲۷۱۹
فروردين

همه ما نمک خورده رفیقیم

حداقل به اندازه زخم هایمان

۱۰:۱۷۲۷
مهر

بی مهری را سرمای آبان فریاد می زند.
بیچاره دل به مهر بستگان؛
به مهربانی خورشید تکیه کرده اند.
و خورشید...
چه بی رحمانه زندگی را می گرداند.
وقتش که رسید خواهند فهمید؛
در برابر باور بی رحم زمانه خورشیدی التماس راه به جایی نخواهد برد.
وقتش که رسید، دیگر دیر شده است...

۰۰:۰۴۰۱
فروردين

از وقتی کعبه تعطیل شد و پادشاهی مُرد، هوایی شده ایم. مولودی در راه است؟

هر روز یک حرم جوری قرق می شود و امن، که گویی مردی مدام از حرمی به حرمی می رود و آخرالزمان خود را با ستونهای سپاه اسلام هماهنگ می کند. منزل به منزل.. حرم به حرم.. شهر به شهر.. فرمانده دارد نقشه عملیات ظهور را مرور می کند.

می گویند حساسیت بهاری بهانه است؛ آدم عاشق باران که می بیند بیمار می شود..

دنیایمان را ببین... به سرفه افتاده است، سینه اش احساس تنگی دارد، تب فراقت بالا گرفته، بغض داریم، سازمان بهداشت جهانی می گوید کم کم نفس کم می آوریم..

زودتر بیا که دنیا دلتنگت شده... کرونا بهانه است

 

۲۳:۱۷۱۷
مرداد

من از تو بی خبرم؛

این همه انتظار آورده من است برای تو

یا تو برای من؟

تو از من بی خبری؛

این همه پیر شدن را من بیشتر رفته ام

یا تو...

ما از انتظار بی خبریم؛

انتظار فعل است یا زمان؟

با ما می گذرد

با ما می ماند

هرچند برای کسی مهم نیست..

اما با ما خواهد مرد؟

۰۹:۲۰۰۳
تیر

چه رنج آشنایی، 

من، تو، کویر.. 

و آن گاه که احساس به تکاپو افتاد،

و دلها در هم آمیخت،

و از عشق زنده به گور سوال می شود به کدامین گناه کشته شدی؟!

۱۰:۳۴۱۰
مرداد

خدا با بنده هایش یک فرقی دارد که برای درد دل جذابترش می کند

وقتی دردی داری و نزدیکانت می فهمند اصرار پشت اصرار می آورند که جان من بگو چته؟! چرا اخمات تو همه؟! چرا زانوی غم بغل گرفتی؟!

اما وقتی گفتی و فهمیدند معمولا ماجرا تمام می شود. انگار که موضوع غصه تو این بوده که دردت را نمی دانستند و حالا با دانستنش همه چیز حل شده است. انگار که یک آخیش هم به آنها بدهکار شده ای بعد از شنیدن رازت. حتی بعد از آن کمتر با تو حرف می زنند، نکند که توقع بیجایی داشته باشی!

انگار نه انگار که بجز چندجمله حرف یا راز هیچ چیزی در دنیای فیزیکی جابجا نشده. هیچ سمتی از نخ تکان نخورده که گره باز شود.

خدا ولی فرق می کند، نه قبلش اصرار می کند که لعنتی تو فقط بگو چه مرگته، نه بعدش تو را با راز لو رفته ات به حال خودت رها می کند. یعنی حتی اگر مشکلت حل نشود باز می گویی حکمت خداست دیگر. می گویی بخاطر خودم گره را باز نکرد نه بخاطر خودش. دلت نمی‌سوزد از اینکه طرف ادای دلسوزی را درآورد! 

فرقش همین است، خدا ادای خدایی در نمی آورد.