برای اطلاع از مطالب جدید، ایمیلتان را وارد نمایید:
(لطفا بعد از ثبت ایمیل، وارد ایمیل خود شده و فعالسازی را انجام دهید)
از وقتی کعبه تعطیل شد و پادشاهی مُرد، هوایی شده ایم. مولودی در راه است؟
هر روز یک حرم جوری قرق می شود و امن، که گویی مردی مدام از حرمی به حرمی می رود و آخرالزمان خود را با ستونهای سپاه اسلام هماهنگ می کند. منزل به منزل.. حرم به حرم.. شهر به شهر.. فرمانده دارد نقشه عملیات ظهور را مرور می کند.
می گویند حساسیت بهاری بهانه است؛ آدم عاشق باران که می بیند بیمار می شود..
دنیایمان را ببین... به سرفه افتاده است، سینه اش احساس تنگی دارد، تب فراقت بالا گرفته، بغض داریم، سازمان بهداشت جهانی می گوید کم کم نفس کم می آوریم..
زودتر بیا که دنیا دلتنگت شده... کرونا بهانه است
خدا با بنده هایش یک فرقی دارد که برای درد دل جذابترش می کند
وقتی دردی داری و نزدیکانت می فهمند اصرار پشت اصرار می آورند که جان من بگو چته؟! چرا اخمات تو همه؟! چرا زانوی غم بغل گرفتی؟!
اما وقتی گفتی و فهمیدند معمولا ماجرا تمام می شود. انگار که موضوع غصه تو این بوده که دردت را نمی دانستند و حالا با دانستنش همه چیز حل شده است. انگار که یک آخیش هم به آنها بدهکار شده ای بعد از شنیدن رازت. حتی بعد از آن کمتر با تو حرف می زنند، نکند که توقع بیجایی داشته باشی!
انگار نه انگار که بجز چندجمله حرف یا راز هیچ چیزی در دنیای فیزیکی جابجا نشده. هیچ سمتی از نخ تکان نخورده که گره باز شود.
خدا ولی فرق می کند، نه قبلش اصرار می کند که لعنتی تو فقط بگو چه مرگته، نه بعدش تو را با راز لو رفته ات به حال خودت رها می کند. یعنی حتی اگر مشکلت حل نشود باز می گویی حکمت خداست دیگر. می گویی بخاطر خودم گره را باز نکرد نه بخاطر خودش. دلت نمیسوزد از اینکه طرف ادای دلسوزی را درآورد!
فرقش همین است، خدا ادای خدایی در نمی آورد.
گاهی برای مسیری اینقدر سختی کشیده ای که فقط شنیدن یک خسته نباشید گرم می تواند آرامت کند. خوابت نمی برد تا این جمله را نشنوی. نه از هرکسی، از یک نفر که می فهمد. و چقدر می چسبد اگر آن یک نفر بلد راه باشد.
چیز پیچیده ای نمیخواهم بگویم، بلدترین این راه را پیدا کرده ام، یا حداقل یکی از بلدترین ها را! نه از سر لجاجت می گویم نه از سر بی حوصلگی.
جاهایی را دویده ام که هر کسی بلد نبود، جاهایی را شب و روز، تنها تنها دویده ام. جاهایی که خیلی ها با چند قدم رسیدند را من ماجراجو از میان مازها رفته ام. این خستگی و نرسیدن من انتخاب خودم بود. پس گوینده ی این جمله آرامش بخشِ خستگی در کن را هم خودم انتخاب می کنم. بلد تر از ملک الموت بر این راه زندگی؟
از بی کسی نمی گویم، دیده ام آدمهایی را که چون کسی را ندارند و خواب لازمند منتظرش شده اند.
ملک الموت جان! بلدِ جان! من انتخاب کرده ام و منتظرت شده ام.
انتظار جالبیست
می آیی و می گویی خسته نباشید، و من اینقدر منتظرت بوده ام که خشم و عقوبت و عذاب و آتش و هزار زهرمار کننده دیگر این خواب را در چشمانت نمی بینم
می آیی و می گویی و من فقط می خوابم..