من.ساده

دفتر خط خطیهای یک منِ ساده

بعد از تو جوری زندگی خواهم کرد
که ماه بعد از سپیده
و مترسک در پاییز...
و جوری خواهم مُرد
که پیله بعد از پروانه
و آدم برفی در فردا...
بعد از تو تمام شب های من آفتابگردانی میشود...

من.ساده

برای اطلاع از مطالب جدید، ایمیلتان را وارد نمایید:

(لطفا بعد از ثبت ایمیل، وارد ایمیل خود شده و فعالسازی را انجام دهید)

  • ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۲۷ شور
  • ۱۷ مهر ۰۲، ۲۳:۵۲ - خون بهای عشق :)

۸۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته» ثبت شده است

۱۴:۴۸۲۸
ارديبهشت

و تو آن ماجرایی،
که برای تماشای آمدنش می خوابم
و وقتی بیاید،
از ترس خواب بودنش بیدار می مانم

آن ماجرایی،
که دیر می کند؛
و دیرش نمی شود..

۰۱:۰۷۰۷
ارديبهشت

من حتی المقدور، کما فی السابق تو ام!
نه آنجا که عوام الناس "ما سَعیٰ" می خوانند؛
نه آنجا که بیشتر اگر بخواهی "لیس للانسان" من باشد؛
که مثلا حد مقدور شهید جان اوست و سعیِ عوام توسل به شهید!
مرا کما فی السابق، لیس للانسان عوام بخواه..

۲۳:۱۳۱۸
اسفند

نامش دل تنگی است
اما اقیانوسی است که هر طرف می روی نمی رسی
خاطرات هم فقط تکه چوبی می شود زیر سینه ات
تکه چوب قطب نما دارد؟
همه چیز در گذر است و تو گمی میان این همه چیز که موجند و در گذر

نامش دل تنگی است
اما چیزی بر تو تنگ نشده،
نه آب را می پایی
نه ساحل را
نه تکه چوب را
تو فقط می خواهی بدانی او هم موج شده؟
کاش شده باشد؟ کاش نشده باشد؟

من گم شده ام؛
صدایم را می شنوی حضرت فانوس دریایی..؟
۰۰:۰۲۱۵
اسفند

دور نمیشوم
حتی اگر دیگر صدای قدمهایم را نشنوی
من همین نزدیکی
دارم دور خیال تو قدم میزنم
بیصدا
بیصداتر
و بیصداتر..

۱۳:۵۹۱۸
آذر

خدا زخم را آفرید
چون عقل افاقه نکرده بود
و جای زخم را آفرید
چون زخم از یاد رفته بود
و پیش از این عشق را آفرید
چون باید میفهماند، جای زخم
عقلِ ماندگار است..

۰۰:۰۹۲۴
مهر
لذت زاید الوصفی هست در آخرین لقمه غذای کسی که نان و پیاز و سبزی و کبابش را تا آخر خوب مدیریت کرده. اولی ها را با نان زیاد برداشته؛ فقط برای هدف کوتاه مدت سیر شدن. و ذخایری از کباب و سبزی باقی گذاشته برای لذت اساسی لقمه پرملات آخر. مزه لقمه آخر از این جهت که زیر زبان باقی می ماند خیلی مهم است. شما هم با این نکته موقع خوردن مغز بادام آشنا شده اید؛ وقتی مغز آخری که اتفاقا ترگل ورگل تر از بقیه بود و کف دستتان بعنوان سوگلی نگهش داشته بودید از بد حادثه تو زرد از آب در می آید و کل مشت مغز بادام را زهر مارتان می کند.
القصه؛ عاقبت بخیری چیز خوبیست!
عمر طبیعی آدمیزاد به این شکل است که اگر هم خوب مدیریت شود شاید نهایتا آخرش مغز بادام تلخ نصیبمان نشود. اما متاسفانه کشش لقمه چرب پرملات کباب را ندارد.
این است که بعضی ها شهید می شوند..
۱۱:۳۶۰۵
شهریور
باید در قواعد زبان تجدید نظر کنند؛ این چیزی که نامش زبان حال است، یک کوه گذشته با خود دارد. و همین می شود که بعضیها زبان مادریشان با ما یکی ست، اما فهمیدنشان سخت است.
از این هم که بگذریم، وجه تسمیه "حال" چیست؟ اسمش را اینگونه گذاشته اند که فکر کنیم چون اکنون است باید "حال" کنیم؟!
یا مثلا جمله "او رفته است"...
کجایش گذشته است؟! امید و وعده بازگشت پیش کش این زبان، اما اقلا چرا آینده نباید قانونا هیچ درکی از این رفتن داشته باشد..؟
نمی دانم این از نفهمی زبان است یا خودش را به نفهمی زده تا در فراموشی کمکمان کند؟

رونوشت: غلامعلی حداد عادل :)
۱۹:۱۰۰۴
مرداد
کاش آدرس دیگری هم داشتیم
جایی که گاهی خانه نباشیم
وقتی پستچی غم می آورد :(

پ.ن: صدقه را جدی بگیریم..