تقدیر نگذاشت چشمانت بیش از این روزی ام باشد
من از ابتدا هم پذیرفته بودم سهم دنیای من نیستی
اکنون روزگار دستانت را از من گرفته
اما تا دلت بخواهد هوایم از عطر تو سرشار است
از آن نیمه شب که شیشه عطر تو شکست
با هر سرد و گرمی در روزگارم انگار باد می شود
عطر تو می وزد
بوی سیب
بوی فرودگاه بغداد
بوی رقص در خون
بوی تشنه ی زار
بیخیال #دیپلماسی ای که پاره پاره شدنت در #میدان را نمی فهمد
بیخیال بچه (ننه) ی انقلابی که سکه های فدا نشدن دیپلماسی اش را هم گرفته است!
من با هر سرد و گرمی که عطر تو را بیاورد خوشم
بگذار سرد و گرم کنند
عطر تو بیشتر می پیچد
بگذار فتنه کنند
خون یاران حسین (ع) زنده تر می شود..
إنّ لِقَتلِ الحُسینِ حَرارَةً فی قُلوبِ المُؤمِنینَ لاتَبرُدُ اَبَداً