من.ساده

دفتر خط خطیهای یک منِ ساده

بعد از تو جوری زندگی خواهم کرد
که ماه بعد از سپیده
و مترسک در پاییز...
و جوری خواهم مُرد
که پیله بعد از پروانه
و آدم برفی در فردا...
بعد از تو تمام شب های من آفتابگردانی میشود...

من.ساده

برای اطلاع از مطالب جدید، ایمیلتان را وارد نمایید:

(لطفا بعد از ثبت ایمیل، وارد ایمیل خود شده و فعالسازی را انجام دهید)

  • ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۲۷ شور
  • ۱۷ مهر ۰۲، ۲۳:۵۲ - خون بهای عشق :)

قابلمه شیخ

دوشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۲:۱۰ ق.ظ

آورده اند روزی شیخ عزم خرید نان کرد. وقتی صف نانوایی را طولانی دید، دروغی ساخت و گفت چه به بطالت در صف نان ایستاده اید که در مسجد شهر آش می دهند! مردم صف را رها کردند و به سوی مسجد دویدند.
شیخ قبل از اینکه لذت نبوغ خود را ببرد و از صف دودر شده نان بی نوبت بگیرد، متحیر از هجوم مردم کوچه و بازار به سمت مسجد شد، با خود گفت نکند واقعا آش بدهند و سر من بی کلاه بماند؟! این شد که خیال نان را رها کرد و قابلمه به دست به سمت مسجد دوید.
حکایت جالبی ست حکایت دولت سیب زمینی! سال 88 گفتند فلانی سیب زمینی مجانی داده و مردم را فریفته؛ و امروز خودشان هم باور کرده اند که نکند واقعا با سیب زمینی رای جمع کرده؟!
این شد که صف ژست عقلانیت و آنتی پوپولیستی را رها کرده اند و کیسه یارانه و وام را شل کرده اند. بی خردی و نان طلبی مردمی که انقلاب کرده اند و کم خورده اند و جنگیده اند که دزد و آقا بالای سر نداشته باشند را آقای شیخ! شما  که حقوقدانی دیگر چرا خودت باور کرده ای؟!


پ.ن: به قواره وبلاگم نمی آید، میدانم! اما خیلی چیزها امروز به قواره کشورم نمی آید! چاره چیست؟!


۹۶/۰۲/۲۵ موافقین ۴ مخالفین ۰

حکایت ملانصرالدین و آش

دولت سیب زمینی

دولت یارانه

شیخ

نظرات (۴)

به هر حال اون هم فهمید مدرک به دردش نمی خوره دست به دامن سیب زمینی شده...
:))
چاره اش در بد قوارگیه
پاسخ:
:o
جالب است که واقعا مدرک مهم نیست و انجام دادن کار است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">