برای اطلاع از مطالب جدید، ایمیلتان را وارد نمایید:
(لطفا بعد از ثبت ایمیل، وارد ایمیل خود شده و فعالسازی را انجام دهید)
گمان کنم ستاره ای که محو روی ماه شد
دلش پر از شراره های آه شد
دلش گرفت از نگاه و چشمک ستاره ها
به انعکاس آفتاب صبح از درون چاله ها
گمان کنم ستاره سوخت در مدار دور مانده از مدار ماهواره ها
از اینکه عشق اشتباه آخر است و بعد از آن مدار زندگی تمام میشود به ناله ها
ستاره رفت پا به پای ماه روی سطح برکه ها
صدف، صدف، کناره ها...
ستاره رفت تا تباه شد
درست مثل شاپرک که روی شمع،
ستاره غرق ماه شد
به چشم بی سلاح من ستاره مثل آسمان سیاه شد
گمان کنم ستاره هم دچار اشتباه شد...
خیلی خسته شده بود
خوابیده
نشسته ای بالای سرش
میخواهی نیم ساعت دیگر هم تماشایش کنی
از پشت پلکهایش تمام خوابش را ببینی
خودت را ببینی!
وسط نگرانیهای پشت پلکهایی که حالا دیگر چین و چروک دارد..
بعد خم شوی و پایش را ببوسی
دستت را به پایش بکشی، بعد به صورتت،
جنسش را بفهمی
و با من هم عقیده شوی که:
خدا مادر را آفرید
تا درباریانش فرشته بودن را بیاموزند!
تلاش میکردم بیهوده نباشد این خیال،
اما چه میشد کرد وقتی مثل مردگان دیگر دستم از دنیایت کوتاه شده بود...!
هرچند سرد و یخ زده، حدیث نیاز دلم را بزبانم رساندم،
و به باد سپردم
پیغام دوستت دارم را!
ناگهان
ابر ماه را درآغوش کشید!!
آسمان روگرفت و قرمزشد!!
وسعت دل کوچک گنجشک را هوای ماده اش پرکرد و گنجشک به خانه برگشت!!
چترها برسرمعشوقکان خیابان بازشد!!
باران بارید..
بوی کاهگل بلند شد و کوچه ها هم عاشق شدند!!
اما تو...
..
بیچاره من،
به باد اعتماد کرده بودم..!
من.ساده 23 دی 92