من.ساده

دفتر خط خطیهای یک منِ ساده

بعد از تو جوری زندگی خواهم کرد
که ماه بعد از سپیده
و مترسک در پاییز...
و جوری خواهم مُرد
که پیله بعد از پروانه
و آدم برفی در فردا...
بعد از تو تمام شب های من آفتابگردانی میشود...

من.ساده

برای اطلاع از مطالب جدید، ایمیلتان را وارد نمایید:

(لطفا بعد از ثبت ایمیل، وارد ایمیل خود شده و فعالسازی را انجام دهید)

  • ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۲۷ شور
  • ۱۷ مهر ۰۲، ۲۳:۵۲ - خون بهای عشق :)

۸۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «من.ساده» ثبت شده است

۰۰:۰۹۲۴
مهر
لذت زاید الوصفی هست در آخرین لقمه غذای کسی که نان و پیاز و سبزی و کبابش را تا آخر خوب مدیریت کرده. اولی ها را با نان زیاد برداشته؛ فقط برای هدف کوتاه مدت سیر شدن. و ذخایری از کباب و سبزی باقی گذاشته برای لذت اساسی لقمه پرملات آخر. مزه لقمه آخر از این جهت که زیر زبان باقی می ماند خیلی مهم است. شما هم با این نکته موقع خوردن مغز بادام آشنا شده اید؛ وقتی مغز آخری که اتفاقا ترگل ورگل تر از بقیه بود و کف دستتان بعنوان سوگلی نگهش داشته بودید از بد حادثه تو زرد از آب در می آید و کل مشت مغز بادام را زهر مارتان می کند.
القصه؛ عاقبت بخیری چیز خوبیست!
عمر طبیعی آدمیزاد به این شکل است که اگر هم خوب مدیریت شود شاید نهایتا آخرش مغز بادام تلخ نصیبمان نشود. اما متاسفانه کشش لقمه چرب پرملات کباب را ندارد.
این است که بعضی ها شهید می شوند..
۱۱:۳۶۰۵
شهریور
باید در قواعد زبان تجدید نظر کنند؛ این چیزی که نامش زبان حال است، یک کوه گذشته با خود دارد. و همین می شود که بعضیها زبان مادریشان با ما یکی ست، اما فهمیدنشان سخت است.
از این هم که بگذریم، وجه تسمیه "حال" چیست؟ اسمش را اینگونه گذاشته اند که فکر کنیم چون اکنون است باید "حال" کنیم؟!
یا مثلا جمله "او رفته است"...
کجایش گذشته است؟! امید و وعده بازگشت پیش کش این زبان، اما اقلا چرا آینده نباید قانونا هیچ درکی از این رفتن داشته باشد..؟
نمی دانم این از نفهمی زبان است یا خودش را به نفهمی زده تا در فراموشی کمکمان کند؟

رونوشت: غلامعلی حداد عادل :)
۱۹:۱۰۰۴
مرداد
کاش آدرس دیگری هم داشتیم
جایی که گاهی خانه نباشیم
وقتی پستچی غم می آورد :(

پ.ن: صدقه را جدی بگیریم..
۰۱:۲۵۰۹
تیر

از بهشت بیرون پریده ایم

و اینقدر دست و پا میزنیم تا بمیریم

برای ماهی ها هم خنده دار است!

ما قسمت بالا و پایین پریدن بیرون از تُنگ را زندگی نامیده ایم..

۱۶:۴۱۰۴
خرداد

من از برقی که صدایش به زمین نرسد بیشتر میترسم
حادثه باید خیلی تلخ باشد که صدایش را در نیاورد؛ ابری که از نمایان شدن اشکهایش ابایی ندارد..!

۱۳:۲۵۰۳
ارديبهشت
در هر سفر چیزی گم کرده ام
در چشمان تو، چشمانم را
در حسرتت، خیالم را
در تنهایی، گوش هایم را
و حالا در نمی دانم کجا؛
دست و پایم را
بی این همه چگونه سفر کنم؟
ترسم به محراب بروم
نکند خدایم را...
۱۷:۰۷۳۰
فروردين

ما درختانی هستیم که هرچقدر هم بزرگ شویم،

ریشه مان همانجاست که زمین خورده ایم!


برگهای سبزمان که از زمین درد دلی ندارند؛

ریشه می ماند و گوش کرم های خاکی!

۱۷:۴۸۰۹
تیر

روزگارم دفتر نقاشی است

چیزهایی هست

که نه می توان گفت نه نوشت

باید کشید

چیزهایی مثل درد