بعد از تو جوری زندگی خواهم کرد که ماه بعد از سپیده و مترسک در پاییز... و جوری خواهم مُرد که پیله بعد از پروانه و آدم برفی در فردا... بعد از تو تمام شب های من آفتابگردانی میشود...
من.ساده
برای اطلاع از مطالب جدید، ایمیلتان را وارد نمایید:
(لطفا بعد از ثبت ایمیل، وارد ایمیل خود شده و فعالسازی را انجام دهید)
آورده اند روزی شیخ عزم خرید نان کرد. وقتی صف نانوایی را طولانی دید، دروغی ساخت و گفت چه به بطالت در صف نان ایستاده اید که در مسجد شهر آش می دهند! مردم صف را رها کردند و به سوی مسجد دویدند. شیخ قبل از اینکه لذت نبوغ خود را ببرد و از صف دودر شده نان بی نوبت بگیرد
اشتباه نکنید به فهرست سیاه در جیب و حرفهای مگو نبود؛ به ایثار بود! مستضعفان زورو نمی خواستند. که اگر ماندگاری در این بود؛ بعد از دو سری سوپرمن اسپایدرمن نمی آمد! آقای فُرمر پرزیدنت1، بجای ریترن آو بتمن2، یک بلیط بگیرید و بنشینید سعید جلیلی را تماشا کنید!
یک روز می رسد قصد ماندن داری؛ اما بهای ماندن را نه هرلحظه دلش را شکسته ای و نمیدانی به کدام لحظه قسم بخوری که اینبار لحظه ها خوب خواهد بود؛ که بگذار بمانم!
پ.ن: ایراد انسان آنجای گذشته اش بود؛ که فراموش کرد ذاتا رفتنیست مگر اینکه تلاشش خلاف این را ثابت کند..
نه تو میدانی نه من نه پیله ی تنگ این راز منتظر که پرواز کجای آسمان است یا کجای سقوط یا سقوط کجای زمین است یا کجای پرواز شاخکی نیست خبردار شویم که نمیدانم ها کجای فرداست